دیشب که سوار رانای قرمز گوجه ای شده بودم دلم خواسته بود شیشه ماشین را بدهم پایین حواسم به شال افتاده از سرم نباشد چشم هام را ببندم و آهنگ شلوغ جازی که از ضبط ماشین پخش میشد را گوش کنم دلم خواسته بود با آن جوانک موفرفری راننده که سیبیل های دسته موتوری داشت و با انگشتهاش روی پاش ضرب میگرفت تمام شب را توی خیابان ها چرخ بزنم صندلی شاگرد نشسته باشم صدای موزیک را تا انتها بالا ببرم لباس براق تنم کنم و جوانک بی حواس هم از آن کت های خز طلایی پوشیده باشد و مثل دیوانه ها دوتایی برقصیم بدون آنکه اسم همدیگر را بدانیم فقط با هم برقصیم و دنیا را به تخممان هم نگیریم داشتم با چشم های بسته خودم را توی آن لباس کوتاه براق تصور میکردم خودم را با مدل موی فر و گوشواره های بزرگ خودم را وقتی که دارم بشکن های صدا دار میزنم و تنم نرم مثل یک زن افریقایی میرقصد و آزاد است خودم را آنطور که تابحال بی قید و بند نبوده ام تصور میکردم چشم هام را بسته بودم و ذهنم پر بود از ادمهای رقصان شاد ادم هایی که من نبودند که آن جوانکی که فول البوم جاز را پلی کرده بود نبودند آنها یک لشکر آدم بیخیال از دنیای رقصان بودند گیچ بین بوی تن های عرق کرده و ادکلن های تند و تیز آنها یک لشکر آدم پر سر و صدا وسط ذهن خالی و خسته من بودند. چشم هام را که باز کردم آن یک لشکر آدم بیخیال الکی خوش به قدر باز شدن پلک هام از هم عمر کردند و بعدترش نه دیگر آهنگ جازی پخش میشد و نه من آن بودم که لباس کوتاه و گوشواره های بزرگ داشت دورتر رانای قرمز گوجه ای با تمام آدمهای سرخوشی که از ضبط ماشین بیرون میجهیدند دور شد.
های ,هام ,یک ,چشم ,هم ,لباس ,خودم را ,یک لشکر ,هام را ,لشکر آدم ,چشم هام
درباره این سایت