انگاری توی دلم زنی رنگ پریده پوشیده از کک و مک روی زانوهای خمیده اش نشسته یکبند غر میزند و رخت های توی تشت قرمز رنگ را چنگ میزند پوست دستهاش سرخ و حساس شده اند انقدری که منتظرم هر لحظه ور بیایند نمیشود فهمید دارد مصرانه چه چیز را اینطور میشورد فقط میدانم هروقت که دست به کار میشود دلم هم میخورد و دستهام سوزن سوزن میشوند میدانم غر زدنهاش قرار است به یک فاجعه درست و حسابی بدل شوند میدانم و این دانستن مرا به وحشت می اندازد.
میدانم ,دلم ,رخت ,توی ,میزند ,سوزن ,رخت های ,توی دلم ,سوزن میشوند ,سوزن سوزن ,دستهام سوزن
درباره این سایت